محل تبلیغات شما
<p><span><img title=" سخت ترین آزمایش ابراهیم نبی چه بود؟ " src="https://cdn.mashreghnews.ir/d/20/08/22/2/2323558.jpg" alt="image.jpeg" /></span></p> <p><span>- قرآن مجيد دربارهابراهيم خليل<em>(علیه السلام)</em>مى گويد:</span><br /><span>(واذ ابتلى ابراهيم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال انّى جاعلک للناس اماماً قال و من ذرّيّتى قال لاينال عهدى الظالمين) بقره/124</span><br /><span>خداوند عزت ابراهيم را در چند مرحله آزمود ودر همه آن مراحل، ابراهيم خليل، آزمون را با سرفرازى طى کرد و بدين جهت خداوند او را به امامت و پيشوايى موحدان برگزيد.</span></p> <p></p><div class="TopPost"> <div class="TopPost2"> <div class="Post-title"><a href="http://nedayevahi.loxblog.com/post/12589/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%DA%AF%D8%B1%D9%89%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D8%AE%20%D8%A7%D9%86%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%A1%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86(%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA%20%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85).htm">بازنگرى تاريخ انبیاء در قرآن(حضرت ابراهیم)</a></div> </div> </div> <div class="C-post"> <div class="CenterPost"> <p><span><img title=" سخت ترین آزمایش ابراهیم نبی چه بود؟ " src="https://cdn.mashreghnews.ir/d/20/08/22/2/2323558.jpg" alt="image.jpeg" /></span></p> <p><span>- قرآن مجيد دربارهابراهيم خليل<em>(علیه السلام)</em>مى گويد:</span><br /><span>(واذ ابتلى ابراهيم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال انّى جاعلک للناس اماماً قال و من ذرّيّتى قال لاينال عهدى الظالمين) بقره/124</span><br /><span>خداوند عزت ابراهيم را در چند مرحله آزمود ودر همه آن مراحل، ابراهيم خليل، آزمون را با سرفرازى طى کرد و بدين جهت خداوند او را به امامت و پيشوايى موحدان برگزيد.</span></p> <p><span>مراحل اين آزمون در قرآن مجيد روشن شده است. ازجمله در سوره زخرف آيه 26 تا 28 مى گويد:</span><br /><span>( واذ قال ابراهيم لأبيه و قومه انّنى براء ممّا تعبدون. الا الذين فطرنى فانّه سيهدين. وجعلها کلمة باقية فى عقبه لعلّهم يرجعون)</span><br /><span>درواقع ابراهيم، يک تنه و (امة واحداً) ازهمه مشرکان وکافران حتى خاندانش بيزارى جست و از سطوت و شکنجه آنان نهراسيد وخداوند اين خصيصه را در اعقاب ابراهيم برقرار فرمود، باشد که مشرکان وکافران به حق بازگردند. دراين آيه خداوند اين خصيصه و خصلت را به عنوان (کلم ه) تلقى مى کند، واين مى رساند که سايرکلمات وآزمايشات الهى از همين نمونه بوده است. بنابراين بايد به ساير آيات قرآن پرداخت تا بقيه اين کلمات آزمايشى را به دست آورد:</span><br /><span>پروردگارا يک تن از نسل خودم را در سرزمين بى آب و علف، نزد خانه با احترامت سکنى دادم. خداي، تا نماز را برپا دارند.</span><br /><span>واز جمله قرآن مجيد به حکايت از زبان ابراهيم مى گويد:</span><br /><span>(ربّنا إنّى أسکنت من ذريّتى بواد غيرذى زرع عند بيتک المحرّم ربّنا ليقيموا الصلاة)</span><br /><span>ابرهيم /37</span><br /><span>واين موقعى بود که مأموريت يافت فرزند خود اسماعيل را ش هاجر، در وسط کوههاى مکه وانهد و به خدا بسپارد وچنان کرد واين بالاترين مرتبه تسليم و دومين مرحله آزمون بود که ابراهيم خليل با سرفرازى رضاى خدا را تحصيل کرد. دراين زمينه داستانهاى جالبى وارد شده است که در تواريخ انبيا و کتب تاريخ و کتاب بحارالانوار جلد 12 مى توان ملاحظه کرد.</span><br /><span>واز جمله درباره همين فرزند دلبندش اسماعيل مى گويد:</span><br /><span>(فلما بلغ معه السعى قال يا بنيّ إنّى أرى فى المنام أنّى أذبحک فانظر ماذا ترى قال يا أبت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين. فلمّا أسلما و تلّه للجبين. وناديناه أن يا إبراهيم قد صدّقت الرؤيا إنّا کذلک نجزى المحسنين. ان هذا لهو البلاء المبين)</span><br /><span>صافات/103 ـ 107</span><br /><span>وچون بدان جايگاه رسيدند، ابراهيم گفت: اى پسرم من در خواب همى بينم که تو را قربانى مى کنم. بنگر که نظرت چيست؟ اسماعيل گفت: بدانچه فرمان مى يابى عمل کن که به خواست خدا مرا صابر و شکيبا خواهى يافت. وچون هردوتن تسليم فرمان شدند و ابراهيم جبين اسماعيل را بر خ اک نهاد و ما فرياد زديم که اى ابراهيم، تو رؤياى خود را تصديق کردى. ما اين چنين نيکوکاران را جايزه مى دهيم. و اين مراسم آزمايش بزرگى بود که اخلاص و تسليم آن دو را روشن کرد.</span><br /><span>واين درموقعى بود که ابراهيم و اسماعيل خانه کعبه را ساختند و از خدا درخواست کردند که آداب و مناسک حج را به آنان ارائه کند. و خداوند آداب و مناسک حج را به آنان ارائه مى کرد وآنان به انجام مراسم آن قيام مى نمودند وچون به سعى وادى محسّر رسيدند که درآن جا وار د منى مى شوند، ابراهيم به فرزندش اسماعيل گفت، درخواب چنين ارائه نمودند که من بايد تو را به عنوان قربانى درراه خدا تقديم کنم. اسماعيل با جان و دل پذيرفت وهر دو تن تسليم شدند وابراهيم صورت اسماعيل را برخاک نهاد تا او را قربانى کند که خداوند ندا در داد، لاز م نيست فرزندت را قربانى کنى، به جاى فرزندت اين قوچ را قربانى کن. وخداوند گفت: (آزمايشى که نهايت اخلاص و خلّت را بيان کند همين آزمايش است) وبعد ازاين سه آزمايش به مقام امامت رسيد و اين منصب درنسل آن سرور برقرارماند.</span><br /><span>واين مى رساند که منصب امامت، رتبه خالصان و تسليم شدگان دربرابر اوامر حق است که لحظه اى خدا را فراموش نکنند و به گناه آلوده نشوند وهماره درراه خدا از بذل هستى دريغ نکنند، چونان ابراهيم خليل که از بذل هستى دريغ نکرد. واين بود ملت حنيف ابراهيم که خداوند گفت :</span><br /><span>(فاتّبعوا ملّة ابراهيم حنيفاً) آل عمران/95</span><br /><span>و از اين رو فرمود:</span><br /><span>(ومن يرغب عن ملّة ابراهيم الا من سفه نفسه ولقد اصطفيناه فى الدنيا وانّه فى الآخرة لمن الصالحين. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين) بقره/131ـ132</span><br /><span>کسى از ملت ابراهيم اعراض نمى کند، مگر آن که خود را سفيه و بى خرد ساخته باشد. ما ابراهيم را در دنيا برگزيديم و درآخرت از صالحان است. چرا که خداوندش گفت: تسليم باش. گفت: من براى پروردگار جهانيان تسليم شدم.</span><br /><span>از اين رو به رسول خود گفت: ما به تو اشارت کرديم که ازملت با اعتدال ابراهيم پيروى کن:</span><br /><span>(ثمّ اوحينا اليک ان اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً) نحل/123</span><br /><span>و نيز فرمود:</span><br /><span>(ان اولى الناس بابراهيم للذين اتّبعوه وهذا النّبى والذين آمنوا واللّه ولى المؤمنين)</span><br /><span>آل عمران /68</span><br /><span>وابسته ترين مردم به ابراهيم، آن کسانى هستند که او را پيروى کردند و اين پيامبر ما است با ساير مؤمنان. و خداوند سرپرست مؤمنان است.</span></p> <p><span>- تماس ابراهيم خليل با عالم وحى به صورت خواب و ارائه حقايق درعالم کشف وشهود بوده است.</span><br /><span>از جمله، بعد از آن که ابراهيم واسماعيل ديوار کعبه را بالا بردند، ابراهيم خليل دست به دعا برداشت واسماعيل درکنار او به حال نيايش ايستاد و با هم دعا کردند:</span><br /><span>(ربّنا تقبّل منّا إنّک أنت السميع العليم. ربّنا واجعلنا مسلمين لک ومن ذريّتنا أمّة مسلمة و أرنا مناسکنا و تب علينا انّک أنت التواب الرحيم) بقره/127ـ128</span><br /><span>بارخدايا زحمات ما را در بنا نهادن خانه ات بپذير و ما دو تن را در برابر فرمانت پذيرا و با حال تسليم بدار. از فرزندان ما امتى را پذيراى فرمان خود بساز. وآداب و مناسک ما را به ما ارائه فرما. وبه ما توجه کن که توجهات ورحمت تو فزون است.</span><br /><span>ارائه مناسک، جز به صورت تصوير معنى ندارد، وارائه تصاوير، يا درعالم رؤيا است ويا درحال خلوت کشف و شهود، و ظاهراً درعالم رؤيا بوده است، و لذا درمورد سعى وادى محسّر و قربانى اسماعيل مى گويد: (قد صدّقت الرؤيا) چنان که شرح اجمالى آن گذشت. نظير اين رؤيا را در فصل بعدى ملاحظه مى کنيد.</span></p> <p><span>- قرآن مجيد مى گويد:</span><br /><span>(ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل وکنّا به عالمين. اذ قال لأبيه وقومه ما هذه التماثيل التى أنتم لها عاکفون. ) انبياء/51ـ54</span><br /><span>ما رشد ابراهيم را از پيش دراختيار او نهاديم واو را مى شناختيم، آن موقع که به پدر خود وملت خود گفت، اين پيکرها که به عبادت آنها پابند شده ايد، چه ارزشى دارند؟</span><br /><span>رشد به معناى تميز و تشخيص است که انسان بتواند سود و زيان و حق و باطل را ازهم جدا کند. اين رشد فکرى و عقلانى ازکودکى و آغاز جوانى به ابراهيم عطا شد. و اين خود امتيازى بود که ويژه خليل خدا گشت، آن گاه که ابراهيم، وارد اجتماع شد و قوم وملت خود را ديد که درب رابر بتها نيايش مى کنند وحاجت مى طلبند. واز طرف ديگر مى ديد که پدرش آزر، نقش آفرين آن بتها و پيکرهاى بى جان است. با خود به انديشه فرو رفت که آيا به واقع نيايش و کرنش دربرابر اين بتها روا هست؟ آيا از وجود اين پيکرهاى گونه گون ثمرى و سود و زيانى متصور هست؟ اگر همه دانشمندان و انديشمندان معترفند که خالق بشريت، همان خداى آسمانها و زمين است، از چه رومردم دربرابر اين سنگها و چوبها و فات رنگارنگ، سرتعظيم فرود مى آورند؟ ويا در برابر افرادى همانند خود که نام سلطان وخدايگان برخود نهاده اند، کرنش مى کنند و تقرب مى جويند؟</span></p> <p><span>- در يک شب تاريک که ابراهيم دراين گونه افکار، غوطه ور بود و به ستارگان مى انديشيد، کم کم به عالم رؤيا فرورفت و ستاره درخشان را درآسمان تيره و تار مشاهده کرد. با خود انديشيد که پروردگار گيتى بايد همين ستاره درخشان باشد که تنها و بى رقيب، تاريکيها را مى ش کافد وبانور رخشانش دل مى برد، ولى لحظاتى بعد که آن ستاره درافق نهان شد، ابراهيم به خود آمد وگفت: خداى گيتى نمى شايد که رفتنى باشد و جلوه اى زودگذر داشته باشد، چرا که گيتى وجلوه بشريت، پايدارتر ازجلوه اين ستاره رخشان است.</span><br /><span>لحظه اى بعد، قرص ماه را ديد که از گوشه افق، ساطع شد وتنها و بى رقيب، همه ستارگان را تحت الشعاع خود ساخت و تاريکيها را شکافته، به فراز آسمان بالا رفت. ابراهيم در عالم رؤيا با خود انديشيد که پروردگار گيتى بايد همين ماه تابان باشد که پرتو آن بر ستاره ها و ت اريکيها غالب است و لحظه اى بعد که ماه تابان فرونشست، ابراهيم به خود آمد وگفت: انديشه ما با اين مقياس فکرى هماره راه خطا مى رود و سراب را آب مى پندارد. اگر خداى بشريت، خودش ما را به ذات خود رهنمون نشود، درحيرت وجهالت و سرگشتگى خواهيم ماند.</span><br /><span>پس از لحظه اى خورشيد رخشان را ديد که يکه تاز عرصه آسمان است و پرتو آن آسمان و زمين را روشن و منور کرده است، درعالم رؤيا با خود گفت: اين خورشيد تابان ازهمه موجودات آسمانى و زمينى تابنده تر و بزرگ تر است. خداى من بايد همين خورشيد رخشان باشد. و چون خورشيد ر خشان نيز غروب کرد، متوجه شد که آن چه درآسمان بشريت و کيهان وجودى بدرخشد، کوچک باشد يا بزرگ، نمى تواند خداى جهان باشد، زيرا همه آنها آمدنى و رفتنى هستند وآنچه رفتنى باشد، نمى تواند رفتنيهاى ديگر را ثبات ببخشد. هم از اين رو آن گاه که با قوم خود روبرو شد، گفت: من ازهمه اين بتهاى بى جان و با جان بيزارم. من آن خدايى را مى پرستم و خواهانم، که آسمانها و زمين را شکافت و ماه و خورشيد تابان را مسخّر کرد.</span><br /><span>(وکذلک نرى ابراهيم ملکوت السموات والأرض ولي من الموقنين. فلما جنّ عليه الليل رأى کوکباً قال هذا ربّى فلمّا أفل قال لااحبّ الآفلين) انعام/76ـ79</span><br /><span>بدين صورت مانهاد آسمانها و زمين را به ابراهيم ارائه کرديم تا فطرت او را بيدار سازيم و فکرت او را رشد وکمال دهيم وتا به يقين ايمان دست يابد. پس چون تاريکى شب او را درآغوش گرفت، ستاره را درخشان ديد، گفت: اين پروردگار من است وچون ستاره غروب کرد، گفت: من آفل ين را دوست نمى دارم.</span><br /><span>پس ما ملکوت آسمانها و زمين را بدون ارائه داديم، تا بداند آفلان، نقشى درپرورش کائنات ندارند، چرا که خود مسخر خالق آسمانند. وچون به يقين کامل رسيد، راه بحث و تحقيق را با قوم و ملت خود باز کرد وگفت: آيا اين بتها نيايش شما را مى شنوند؟ آيا نفع و ضررى به شما مى رسانند؟ آيا نيروى تفکر دارند؟ وآيا زبان سخن گفتن دارند؟ آيا پيکرهاى بى جان که خود مى تراشيد وخود نام خداى جنگ و خداى صلح ونامهاى ديگر برآن مى گذاريد، شايسته ستايش و عبادت هستند؟ من دراولين فرصت به شما ثابت مى کنم که خدايان شما پوشالى هستند وهيچ نفع و ضررى احيه آنان متصور نيست.</span><br /><span>پس ازآن که ابراهيم خليل، بيزارى خود را از بتها اعلام کرد، قوم و ملت او با ابراهيم به محاجّه و مشاجره پرداختند که خدايان ما بر حقّند واگر به آنان توهين شود، تو را به درد و بلايى مبتلا مى کنند که چاره اى براى آن نباشد. آنان براساس همان فلسفه شرک که شمه اى از آن را يادآور شديم، ابراهيم را تهديد کردند که خداى جهان از بتهاى ما حمايت مى کند، چنان که تاکنون حمايت کرده است. اگر خداوند جهان از پرستش بتها راضى نباشد، باقدرت قاهره اش ما و بتها را نابود خواهد کرد. پس برحذر باش از آسيبى که ازجانب بتها بر تو وارد خوا هد شد.</span><br /><span>ابراهيم به آنان گفت: ما و شما درهستى خداى جهان که آفريننده عالم و موجودات است، رأى واحدى داريم، منتها من همان خداى جهان و آفريننده گيتى را مى پرستم که همه نعمتها ازاوست وشما خداى گيتى را وانهاده ايد و مجسمه هايى را که به دست خود مى تراشيد و به دروغ، نامه اى بى مسمايى برآنان مى نهيد، عبادت مى کنيد. اگر خداى گيتى خودش دستور داده است که دربرابر بتها زانو بزنيد، دليل آن را ارائه کنيد. اما شما خود معترفيد که اين خدايان را با فلسفه فکرى خود انتخاب کرده ايد وبه خواست وميل خود وهر کيفيتى که بخواهيد، آنان را عباد ت مى کنيد، پس براى شما نيز معلوم شد که ازجانب خداى گيتى فرمانى نداريد که اين بتها را عبادت کنيد. دراين صورت چه کسى بايد از عذاب الهى بترسد؟ آيا من بايد بترسم که برخدا دروغ نبسته ام وجز خود او را ستايش و پرستش نمى کنم يا شما که بتهاى بى جان را به دروغ، نا م خدا مى دهيد و عبادت مى کنيد؟ آيا نبايد شما ازخداى گيتى بترسيد که براى او رقيب و عديل مى تراشيد، ومن بايد ازخدايان پوشالى شما بترسم؟.</span><br /><span>(وتلک حجّتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشاء إنّ ربّک حکيم عليم)</span><br /><span>انعام /80ـ84</span><br /><span>اين بود حجتم، که به ابراهيم عنايت کرديم، تا با قوم خود احتجاج کند. ما هرکه را بخواهيم به چند درجه بالا مى بريم. اين را بدان که پروردگار تو کاردان و داناست.</span><br /><span>ودريک شب که قوم ابراهيم، خود را براى جشن و شادمانى فردا مهيا مى کردند، تا همگان به صحرا بروند، ابراهيم، نظرى به آسمان دوخت و با مشاهده ستارگان شب تاب، خاطره آن رؤياى ملکوتى در دلش زنده شدو تصميم گرفت به پاس آن نعمت بزرگ، مبارزه اصلى را شروع کند و باطن بت ها را برملا سازد:</span><br /><span>(فنظر نظرة فى النجوم. فقال إنّى سقيم) صافات/90ـ91</span><br /><span>پس به مردم گفت: من بيمارم و از شرکت دراين جشن و شادمانى عمومى محروم خواهم ماند. مردم شهر را ترک گفتند وابراهيم تبرى برداشت و راهى بتخانه شد وهمه بتها را شکست و تبر را بر دامن بت بزرگ نهاد، تا مسؤوليت آن را به گردن بت اعظم بگذارد و راه بحث و جدل را در برا بر عموم مردم بازکند. وچون مردم به بتخانه بازگشتند تا نيايش دسته جمعى را آغاز کنند، بتهاى خود را شکسته و درهم ريخته ديدند و پس از تفحص و گواهى گواهان، معلوم شد که ابراهيم تنها دشمن بتها است که پيش از آن تهديد به خرابکارى کرده است. وچون ابراهيم را به محکمه بردند و درحضور همه به بازجويى پرداختند، پاسخ داد که شايد شکستن بتها کار بت اعظم است که تبر بردست دارد. ازخود اين بتها بپرسيد که آيا ابراهيم شما را به رسوايى انداخته است يا بت اعظم؟</span><br /><span>بازپرس محکمه گفت: چگونه از بتها بپرسيم، با آن که بتها سخن نمى گويند؟</span><br /><span>ابراهيم بحث اصلى را دربرابر تماشاچيان شروع کرد و گفت: پس شما بتهايى را که نفع و ضررى ندارند و هيچ اثرى ازخود ظاهر نمى سازند، به خدايى گرفته ايد. نفرت بر شما و برخدايانتان باد که انديشه و تفکر نمى کنيد. . سرانجام ابراهيم را محکوم کردند و خداى ابراهيم، آتش را براو گلستان کرد.</span></p> <p><span>- داستان رؤيت ستاره وماه و خورشيد و ترديد ابراهيم که آيا اين خداى گيتى است يا آن؟ در روايات اسلامى به گونه اى ديگر آمده است 2 که شرح آن در تواريخ انبياء آمده است.</span><br /><span>مى گويند نمرود با خبر شد که جوانى به دنيا خواهد آمد که زوال ملک و آيين او به دست او صورت خواهد گرفت. نمرود، فرمود تا نوزادان پسر کشته شوند و لذا مادر ابراهيم فرزند خود را درغارى خارج شهر، دور از اطلاع همگان زاييد و پرورش داد، تا نوجوانى شد ودريک شب که بر اى اولين بار ازغار خارج شد و ستاره ماه وخورشيد را نگريست، به ترديد افتاد که آيا خداى من ماه است يا خورشيد، وبا افول ماه وخورشيد به توحيد ربوبى معترف و آشنا گشت.</span><br /><span>اين داستان به اين منظور خلق شده است تا مسأله رؤيت ستاره ماه و خورشيد را براى اولين بار توجيه کند، اما درهمه تواريخ و سيره ها و درهمه تفاسير و روايات مسطور است و به قطعيت پيوسته است که نمرود، ابراهيم را از زادگاهش اخراج کرد و ابراهيم و لوط با خاندانش نينوا را پشت سر نهاده به شام و فلسطين مهاجرت کردند. نه سلطنت و قدرت نمرود به دست ابراهيم زايل شد و نه مردم ازدين خود دست برداشته و به توحيد گراييدند.</span><br /><span>واقعيت همان است که قرآن مجيد درميان نهاده و به صراحت مى گويد: (وکذلک نرى ابراهيم ملکوت السموات والأرض) واين ارائه مانند ساير موارد، درعالم رؤيا صورت گرفته است وگرنه ستاره وماه و خورشيد هرشب و روز طالع مى شوند وهزاران سال است که تکرار مى شود، نه افولى درميان است ونه غروبى، جز آن که در نقطه اى طالع است ودر نقطه اى ديگر شارق و در نقطه ديگر غارب، واين نسل بشريت است که مانند کاروانى مى آيد و مى رود و جز با انديشه صحيح و عبرت اصيل، نمى تواند با حقائق پشت پرده آشنا گردد.</span></p> <p><span>- ابراهيم خليل، نه تنها با بتهاى بى جان مبارزه مى کرد، بلکه با بتهاى جاندار، از قبيل شاهان و سلاطين که خود را خدايگان مردم و مربى و رهبر جامعه خود مى دانستند، نيز مبارزه مى کرد. از جمله قرآن مجيد مى گويد:</span><br /><span>(ألم تر الى الذى حاجّ ابراهيم فى ربّه ان آتاه اللّه الملک اذ قال ابراهيم ربّى الذى يحيى و يميت قال أنا أحيى و أميت قال ابراهيم فان اللّه يأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى کفر واللّه لايهدى القوم الظالمين) بقره/ 258</span><br /><span>آيا نديدى آن مرد با ابراهيم خليل چسان محاجه و استدلال کرد، ازآن رو که مغرور شده بود به پادشاهى و قدرتى که خدا به او عنايت کرده بود. ابراهيم به او گفت پروردگار من خدايى است که زنده مى کند ومى ميراند. آن مرد گفت: من نيز زنده مى کنم و مى ميرانم. ابراهيم گفت : اما خداوند خورشيد را ازمشرق برمى آورد، تو آن را از مغرب برآور. آن مرد کافر مبهوت مانده و محکوم شد. خداوند، مردمان ستمگر و سيه کار را هدايت نخواهد کرد.</span><br /><span>پس ازآن که ابراهيم را به آتش افکندند و آتش براو سرد و گلستان شد، براساس يک سنت قديمى، ابراهيم را از کشته شدن معاف کردند و به خاطر اين کرامت شايگان، نمرود، شاه بابل و نينوا خواستار شد تا ابراهيم را ببيند وچون بر دربار او وارد شد، نمرود از او پرسيد: خداى ت وکيست؟ وابراهيم فرصت را غنيمت شمرد وگفت: پروردگار من آن کسى است که مرگ و زندگى مى بخشد. نمرود گفت: اين کار ازمن نيز ساخته است. من نيز زنده مى کنم و مى ميرانم. ابراهيم به او گفت خداى من خورشيد را از مشرق طالع مى کند، تو اگر مى توانى خورشيد را ازمغرب طالع کن، ونمرود، درمانده و مبهوت ماند.</span></p> <p><span>- قرآن مجيد، دراين داستان، ازنمرود ياد نمى کند، از اين رو امکان دارد که اين محاجه ومشاجره در سرزمين ديگر، غيراز زادگاهش صورت گرفته باشد و روى سخن با ساير سلاطين وحکمرانان منطقه باشد. روى هم رفته،ازآيه مزبور، استفاده نمى شود که آن پادشاه، مدعى ربوبيت و ا لوهيت بوده باشد، زيرا همه آن مردم، بت پرست ومشرک بوده اند، حتى نمرود هم براى خود خدايى برگزيده بود، منتهى پادشاهى زمين را نيز عطاى خدايان مى دانستند و فرّه ايزدى خدايگان که براى نظم و انتظام مردم به آنان داده شده بود. و علت اين مشاجره ابراهيم ونمرود که به اين صورت آغاز مى شود، آن است که ابراهيم خليل، خداى واقعى را عبادت مى کرد، وخداى واقعى او را از آتش نجات بخشيده بود، ولذا سؤال و جواب ازاين جا شروع شد که خداى تو کيست؟ و در پايان با منکوب شدن نمرود خاتمه يافت.</span><br /><span>برخى از مفسران، داستان ستاره و ماه و خورشيد را به گونه ديگرى تفسيرکرده اند و مى گويند: هنگامى که ابراهيم از بابل به شام مهاجرت کرد، با مردم ستاره پرست روبرو شد و براى احتجاج با آنان بود که مى گفت: اين ستاره خداى من است. واين ماه خداى من است. اين خورشيد خ داى من است. اين تفسير، علاوه بر آن که با همه روايات اسلامى و روايات يهود و همه تفاسير اسلامى مخالفت دارد، با اشکالات زيادى روبرو است:</span><br /><span>اول، آيات شريفه صراحت دارد که اين مسائل در زادگاه او رخ داده است: (فلما أفلت قال يا قوم انّى برئ ممّا تشر) وخطاب او به ملت او صورت گرفته است.</span><br /><span>ثاني، اگر ابراهيم به خاطر مردم ستاره پرست بگويد: (هذا ربّى) و پس از غروب ستاره گفته باشد (لااحبّ الآفلين)، قهراً ستاره پرستان به او مى گفتند که اين ستاره غروب ندارد، بلکه از چشم ما نهان مى شود و دوباره فردا شب طلوع مى کند وهم چنين در باره ماه وخورشيد ک ه به گونه متناوب ميليونها سال است که طلوع و غروب دارند، ولى معدوم نمى شوند.</span></p> <p><span>- قرآن مجيد مى گويد:</span><br /><span>(واتخذ اللّه ابراهيم خليلاً) نساء/124</span><br /><span>درباره اين خلّت، وجوهى گفته اند که از آراء شخصى مفسران ناشى شده است، گرچه برخى به صورت حديث ارائه مى شود. اين آراء همه عاميانه و مبتذل است واحاديث آن کاملاً متناقض است.3</span><br /><span>آنچه قرآن مطرح مى کند، مسئله تسليم است. خداوند عزت مى گويد:</span><br /><span>(ومن يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه ولقد اصطفيناه فى الدنيا و انّه فى الآخرة لمن الصالحين. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين) بقره/131ـ130</span><br /><span>کيست که ازملت ابراهيم اعراض کند مگر آن کسى که جان خود را به سفاهت کشانده باشد. ما ابراهيم را دردنيا برگزيديم واو درآخرت از صالحان است. بدين علت که خدا به او گفت: تسليم باش، و او گفت: من دربرابر خداى عالميان، تسليم هستم.</span><br /><span>از همين رو فرمود:</span><br /><span>(وابراهيم الّذى وفى) نجم/37</span><br /><span>يعنى ابراهيم به قول خود که گفت: (أسلمت لرب العالمين) وفا کرد و همين وفاى به قول و تسليم دربرابر اراده حق بود که موجب گزينش او به مقام خلّت گشت.</span><br /><span>اگر به ابتداى همين آيه سوره نساء دقت کنيم، خود آيه مى رساند که علت خلّت همان تسليم است ولذا مى گويد:</span><br /><span>(ومن احسن ديناً ممّن اسلم وجهه للّه وهو محسن واتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً واتخذ اللّه ابراهيم خليلاً) نساء /124</span><br /><span>ديندارى بالاتر از اين نيست که انسان دربرابر خدا تسليم باشد و راه احسان در پيش گيرد واز روش ابراهيم بدون انحراف و تمايل پيروى کند و لذا خدا ابراهيم را خليل خود ساخت.</span><br /><span>ييعنى به خاطر همان تسليم واطاعت خالصانه بود که نشانه هاى آن را در قربانى فرزند مشاهده کرديم.</span></p> <p><span>- چنان که درتاريخ زندگى نوح وهود و صالح يادآور شديم، بوستان نبوت، رفته رفته شکوفا شد، ودر عهد صالح، قوم ثمود در برابر اصل رسالت، خاضع و قانع شدند، ولى آن فرصت حاصل نشد که صحيفه اى بر صالح نازل شود، زيرا باز هم امت صالح با عذاب صاعقه ريشه کن گشتند. ولى در عهد ابراهيم خليل که موضوع رسالت به گونه جديدى مطرح شد وابراهيم با مهاجرت به سرزمين شام و فلسطين، مرکزى براى نشر توحيد و معاد تأسيس نمود، صحيفه اى بر او نازل شد تا راهنماى امت او باشد. قرآن کريم از اولين صحيفه اى که نام مى برد، صحيفه ابراهيم خليل است و سپس صحيفه موسى که همين تورات باشد. قرآن مجيد مى گويد:</span><br /><span>(ان هذا لفى الصحف الاولى. صحف ابراهيم و موسى) اعلى/-19</span><br /><span>وپنج آيه قرآن از اولين صحيفه هاى نبوت، حکايت مى کند. در جاى ديگر، 28 آيه از صحيفه موسى و ابراهيم نقل مى کند و مى گويد:</span><br /><span>(ام لم ينبّأ بما فى صحف موسى. وابراهيم الّذى وفّى. ان لاتزر وازرة وزر اخري.) نجم/36ـ54</span><br /><span>آيا به نوشته هاى موسى و نوشته هاى ابراهيم که وفا کرده است، آگاه نشده است که هرگنهکارى بارگناه خود را بر دوش مى کشد</span></p> <p><span>- قرآن مجيد مى گويد:</span><br /><span>(ان ابراهيم کان امّة قانتاً للّه حنيفاً) نحل/120</span><br /><span>ابراهيم، پيشتازى بود، مطيع دلداده خدا با آهنگى متعادل.</span><br /><span>امّ يؤمّ به معناى قصد يقصد، درمايه (قصد و آهنگ وحرکت) استعمال مى شود. وزن کلمه (امّة) مانند: اُکلة، لُقمة، لُمعة، قُدوة، اسرة، اسوة و اجرة، معناى مقياسى ازهمان ماده را مى رساند. اکلة يعنى مقدارى ازغذا که قابليت وامکان اکل دارد. لقمة يعنى آن مقدار که دري ک نوبت وارد حلقوم مى شود. لمعة يعنى مقياسى از لمعان و تابش که قابليت عرضه و ارائه دارد. و همچنين در ديگر موارد.</span><br /><span>بنابراين کلمه (امّة) نيز، يعنى مقياسى از قصد و آهنگ و حرکت که درعالم خارج، عينيّت پيدا مى کند، خواه در سيره و روش باشد؛ مانند: (انّ هذه امّتکم امّة واحدة و انا ربّکم فاعبدون)(انبياء/92، مؤمنون/52) اين است راه و روش شم، راه و روش يکسان ومن پروردگار شمايم ، مرا بپرستيد؛ ومانند: (انا وجدنا آباءنا على امّة وانّا على آثارهم مهتدون) (زخرف/23) ما پدران خود را بر راه و روشى يافته ايم و از دنبال آنان روانيم.</span><br /><span>وخواه دريک اجتماع بشرى مانند: (ومن ذريّتنا امة مسلمة لک) (بقره/128) (وکذلک جعلناکم امّة وسطاً) (بقره/143)واين چنين شما را امتى در حد وسط قرار داديم. که مقياسى از قصد و آهنگ وحرکت دروجود آنان عينيت پيدا کرده است.</span><br /><span>وخواه دراجتماع چرندگان و پرندگان که قرآن مى گويد:</span><br /><span>(وما من دابّة فى الأرض و لاطائر يطير بجناحيه الا امم امثالکم) انعام/138</span><br /><span>هيچ جنبنده اى در زمين نيست و نه پرواز کننده اى که که با دوبال خود پرواز کند مگر آن که مانند شما امتى پيشتازند.</span><br /><span>ويا در وجود فرد خاصى مانند همين آيه که گفت: (ان ابراهيم کان امّة قانتاً للّه حنيفاً) که معنى قصد و آهنگ و حرکت به سوى اللّه و اطاعت و تقوى در وجود او عينيت داشت. واين سخن را ازآن جهت گفت که درآن عهد و زمان، کس ديگرى صاحب اين آهنگ و حرکت نبود حتى در خيل ا نبيا و اوليا فردى نمونه وتک بود ولذا به همه انبياء پس از او، حتى به خاتم انبياء دردنباله همين آيه فرمان رسيد که:</span><br /><span>(ثم أوحينا إليک أن اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً) نحل/123</span><br /><span>سپس اشارت کرديم که از ملت ابراهيم خليل پيروى کن، با اعتدال.</span><br /><span>سرّ مطلب اينجا است که نوح و هود و صالح آمدند و درآخر بر قوم خود نفرين کردند و قوم آنان با عذاب الهى از پا درآمدند و خود آنان يکه و تنها به سرزمين جديدى نقل مکان کردند و از رسالت آنان نتيجه چندانى به اجتماع بشرى نرسيد، اما ابراهيم، علاوه براين که دعوت رسا لت را با مبارزه عملى توأم کرد وبتها را شکست و راه استدلال واحتجاج را بازکرد و درگيرى آفريد، درعين حال قوم خود را نفرين نکرد وحاضر شد در آتش بسوزد، ولى خداوند آسمانها او را نجات بخشيد وابراهيم، راه مهاجرت درپيش گرفت تا محل ديگرى براى نشر توحيد و مبارزه جد يد پيدا کند، بى آن که قوم او به هلاکت رسيده باشند، باشد که اخبار او و کرامتى که خدا به او بخشيده و ازآتش نمرود نجاتش داد رفته رفته در دلها بويژه در نسل جديد آنان اثر بگذارد و گرايش بيش ترى به توحيد و دعوت انبيا حاصل شود.</span><br /><span>اينجا است که مى بينيم از پيامبران پس از ابراهيم، هيچ يک بر قوم خود نفرين نکرد، واگر نفرين کرد، مانند يونس بن متى بى اثر ماند، بلکه همه آنان به سيره ابراهيم و آهنگ خاصى که در نشرتوحيد، در پيش گرفت، اقتدا کردند و راه مهاجرت درپيش گرفتند که هجرت هريک از انب ياء درفصل زندگى شان مشهود است ونتايج آن نيز مشهود.</span></p> <p><span>- (واذ قال ابراهيم ربّ أرنى کيف تحيى الموتى قال أولم تؤمن قال بلى ولکن ليطمئن قلبى قال فخذ أربعة من الطير فصرهن إليک ثمّ اجعل على کلّ جبل منهن جزء ثم ادعهنّ يأتينک سعياً واعلم ان اللّه عزيز حکيم) بقره/240</span><br /><span>پروردگارا به من بنما که چگونه مردگان را زنده مى سازى. پروردگارش گفت: مگر باور نمى دارى؟ گفت: چرا باور دارم، اما براى آن مى خواهم نمايش بدهى که دلم آرامش گيرد. پروردگارش گفت: چهار مرغ پرنده بگير و تناول کن تا گوشت آنها را به گوشت خودت تبديل کنى. سپس قسمتى از اجزاء باقى مانده آنها را که استخوانشان باشد بر روى کوههاى اطراف بگذار وسپس آنان را با نام و لقب به نزد خود بخوان تا دوان دوان به سوى تو آيند. بدان که خداوند با عزت و کاردان است و با استوارى فرمان و خواسته اش اجرا خواهد شد.</span><br /><span>دراين آيه کريمه اعلام شده است که ابراهيم از خدا درخواست کرد، تا همانند ساير خوابها که حقائق ملکوتى را به او ارائه مى دادند، دريک رؤياى شبانه چگونگى زنده شدن مردگان را در روز قيامت به او نشان دهند، ولى اين درخواست، مورد اجابت قرار نگرفت، زيرا چگونگى احياى رستاخيز، خصوصاً با جزئيات آن، دريک رؤيا و صد رؤيا قابل تجسم نيست، بلکه فقط احياى چند موجود کوچک را ارائه دادند، آن هم به دست خود ابراهيم، تا قلب و روحش آرامش بگيرد. به اين صورت که چهار مرغ خوراکى مانند شتر مرغ، خروس، اردک و کبوترى ذبح کند وگوشت آنها را تناول کند تا هضم وجذب شود سپس استخوانهايشان را بر سراين تپه وآن تپه بگذارد و آنها را به نام بخواند تا دوان دوان به سوى او بيايند.</span><br /><span>اين ماجرا ممکن است درعالم رؤيا محقق باشد، به خاطر آن که ابراهيم گفت: (أرنى کيف تحيى الموتى) آن چنان که گفت: (وأرنا مناسکنا) (بقره/128) وممکن است درعالم شهود و بيدارى باشد، مانند آنچه درمورد ارمياى پيامبردرآيه 255 سوره بقره، يعنى قبل ازآيه مورد بحث عنوان شده است که استخوانهاى درازگوش ارميا را در برابر چشمان او زنده کردند.</span><br /><span>مسئله مورد اختلاف، جمله (فصرهنّ اليک) است. اين کلمه به چند صورت قراءت شده است واين خود مى رساند که قاريان نيز، دستخوش اختلافات فکرى و تاريخى شده اند و با تغيير عبارت، خواسته اند که تشخيص خود را رسميت بدهند. اگر کلمه (صُر) امر حاضر از (صار، يصور) باشد؛ يع نى آنها را به خود متمايل کن. ويا آنها را قطعه قطعه کن. واگر (صِر) بخوانيم و از صار، يصير باشد، مانند سار، يسير، سِر؛ يعنى آنهارا به سوى خود بگردان و يا متحول کن و اگر (أصر، يأصر) باشد که مانند (أمر، يأمر وأکل، يأکل) همزه آن حذف شده باشد؛ يعنى آنها را محب وس و دربند کن و با خود نگه دار. قراءتهاى ديگرى نيز هست که با همين معنى بستن با ريسمان ونخ مناسبت بيش ترى دارد، ولى به قرينه (ثم اجعل على کل جبل منهنّ جزءاً) معلوم مى شود که يا گوشت آنها را قطعه قطعه کرده اند وبا استخوان درهم کوفته اند، ويا گوشت آنها را خ ورده اند وهضم کرده اند و استخوانهايشان را نگه داشته اند، و معنى اخير با صدر و ذيل داستان ونيز با داستانى که درآيه قبلى مطرح شده است، تناسب بيش ترى دارد. ودراين صورت با مشيت الهى استخوانهاى آن چهار پرنده، گوشت گرفته و پوست وپر پيدا کرده</span><br /><span>وچون قدرت پرواز کامل نداشته اند، دوان دوان به سوى ابراهيم آمده اند. وازاين قبيل احياى مردگان، در قرآن فراوان يادشده است که احياى روح نباتى در هيزمهاى آتش گرفته نمرود که گلستان شد از همين قبيل خواهد بود ولذا گفت:</span><br /><span>(يا نار ى برداً و سلاماً على ابراهيم)</span><br /><span>اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو.</span><br /><span>ويا مانند حيات گرفتن عصاى موسى و ناقه صالح و نيز ماهى موسى در داستان موسى و خضر.</span></p> <p><span>- درآيات سوره بقره به صراحت اعلام شد:</span><br /><span>(ابراهيم به همراهى وهميارى اسماعيل، ديوار خانه کعبه را بالا بردند و نيايش کردند که: خدايا اين خدمت را ازما بپذير که تو شنوا و دانايى. بارخدايا ما دو تن را دربرابر فرمانت به حال تسليم بدار، از فرزندان ما امتى مسلمان برانگيز ومناسک حج را به ما ارائه فرما و عطف توجهى بر ما بفرما که تو بسيار عطوف و مهربانى. بارخدايا در فرزندان ما رسولى برانگيز که آيات تو را برآنان بخواند و کتاب وحکمت را فرا يادشان دهد وآنان را پاک سازد. خدايا تو عزتمند وکاردانى.) بقره/127ـ130</span><br /><span>ازاين آيات وآيات بسيارى4 به دست مى آيد که اسماعيل، اولين فرزند ابراهيم است وهمو ش هاجر درسرزمين مکه هجرت داده شد که گفت:</span><br /><span>(ربّنا انّى اسکنت من ذرّيّتى بواد غيرذى زرع عند بيتک المحرّم ربّنا ليقيموا الصلاة فاجعل أفئدة النّاس تهوى إليهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم يشکرون) ابراهيم/37</span><br /><span>بارخدايا من يک تن از نسل خود را در سرزمينهاى بى آب و علف درکنار خانه با احترامت سکنى دادم. خدايا تا نماز را برپا دارند پس تو دلهاى مردم را به سوى آنان پرواز ده و از ميوه ها وثمره زندگى و تکاپوى مردم به آنان روزى کن، باشد که شاکر شوند.</span><br /><span>وابراهيم اولين کسى بود که براى نسل اسماعيل دعا کرد تا مسلمان باشند، وهمو اولين کسى است که نام (مسلمين) را براى امت اسلامى بر زبان جارى کرد وهمو است که دعوت خاتم الانبياء را در نسل اسماعيل پيش بينى کرد. واين بدان جهت بود که اسماعيل به نبوت استقلالى و رسال ت در مکه انتخاب نشد و درنسل او نيز نبوّتى برقرار نشد. ولذا است که درهيچ آيه اى از اسماعيل به عنوان پيامبر ياد نشده است واسماعيل صادق الوعد نيز از بنى اسرائيل است و نه فرزند ابراهيم.</span><br /><span>ونيز چنان که اشاره کرديم وآيات سوره صافات گواهى داد5 که براساس دعاى ابراهيم واسماعيل مراسم حج و مناسک آن به ابراهيم ارائه شد وابراهيم، مراتب رؤيا را با اسماعيل درميان مى نهاد و با هم به انجام مراسم، قيام مى نمودند تا آن گاه که ازمزدلفه راهى منى شدند و در وادى محسّر، ابراهيم به فرزندش گفت:من خواب ديدم که بايد تو را در منى قربانى کنم واين جزء مراسم حج ما است واسماعيل پذيرفت، منتهى ندايى ازآسمان برايش نازل شد واسماعيل از قربانى شدن معاف گرديد.</span><br /><span>درسوره صافات پس از نقل مراسم قربانى منى مى گويد:</span><br /><span>(وبشّرناه باسحاق نبيّاً من الصالحين. وبارکنا عليه وعلى اسحاق ومن ذرّيّتهما محسن و ظالم لنفسه مبين) صافات/112ـ113</span><br /><span>وابراهيم را به ولادت اسحاق بشارت داديم که پيامبرى از صالحين خواهد بود و براو برکت نازل کرديم و براسحاق و ذريه آن. و برخى نيکوکارند و برخى سيه کار برجان خود.</span><br /><span>واين مى رساند که ذبيح اسماعيل فرزند هاجر است که درقرآن به عنوان (مسلم) يعنى درحال تسليم يادشده است، زيرا که گفت: (فلمّا أسلما و تلّه للجبين)، نه اسحاق فرزند ساره که پس از جريان قربانى به دنيا آمده است وحتى بعد ازهلاک قوم لوط که شرح آن خواهد آمد.</span></p> <p><span>- هجرت دادن اسماعيل وهاجر به فرمان حق بوده است تا خانه کعبه را عمارت کنند نه به خاطر حسادت ساره که حسادت ساره نمى تواند چنين مسئله اى بيافريند. ولذا درهمه جا قرآن از زبان ابراهيم مى گويد:</span><br /><span>(پروردگارا اين شهر مکه را امن و ايمن ساز و فرزندان مرا از پيروى بتها برحذر دار.)</span><br /><span>لذا است که وحى الهى بر ابراهيم و اسماعيل نازل مى شود که خانه کعبه را براى حاجيان پاک و مطهر نگه دارند (بقره/125) که اين خود توليت خانه خدا است.</span></p> <p><span>. قرآن مجيد مى گويد:</span><br /><span>(واذ جعلنا البيت مثابة للنّاس وأمناً و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلّى) بقره/125</span><br /><span>وآن گاه که خانه کعبه را ميعادگاه مردم ساختيم و جايگاه امن. وگفتيم ازمقام ابراهيم، قسمتى را به عنوان نمازگاه انتخاب کنيد.</span><br /><span>مقام ابراهيم همين سنگى است که اکنون درمقابل کعبه داخل ضريح قراردارد. اين سنگ، به منزله داربستى بود که ابراهيم برآن بالا مى رفت و ديوار کعبه را به ارتفاع تقريباً پنج متر بالا برد. اسماعيل سنگ مى آورد و ابراهيم سنگها را بر روى هم مى چيد. گويا ملاطى متداول نبوده است. اين سنگ مقام درحدود يک متر و نيم ارتفاع دارد که اينک مقدارى ازآن در زير خاک مدفون است.</span><br /><span>گويا اين سنگ در ابتداى امر که از آسمان نازل شده، دراثر حرارت نرم شده بود وابراهيم که براى اولين بار بر روى آن قرار گرفت، اثر پاهاى مبارکش برسنگ نقش بست. اين سنگ، نخست کنار ديوارکعبه بود، پس از آن که ابراهيم خليل از چيدن ديوار فارغ شده بود. بعدها قريش آن را به محل فعلى آن منتقل کردند. رسول خدا درسال حجّة الوداع آن را به جاى اصلى آن برگرداند وعمربن خطاب دريکى از سالهايى که به حج رفت، دوباره آن را به جاى قبلى برگرداند که هم اينک مشاهده مى شود. در اساطير وارد شده است که ابراهيم براى ديدن فرزندش اسماعيل از شام به مکه آمد، اما اسماعيل در خانه نبود. وچون ساره به او دستور داده بود که که حق نزول ندارد!! ابراهيم پياده نشد و عروسش اين سنگ را آورد وزير پاى ابراهيم قرا ر داد و سرابراهيم را شست درنتيجه اثر پاى ابراهيم بر روى سنگ باقى ماند. ولى ظاهراً معقول نمى نمايد که ابراهيم خليل تا اين حدّ بازيچه دست همسرش ساره باشد.</span></p> <p><span>- (انّ ابراهيم کان امّة قانتاً للّه حنيفاً ولم يک من المشرکين) نحل/120</span><br /><span>ابراهيم پيشتازى بود مطيع اللّه و متعادل واز مشرکان نبود.</span><br /><span>حنيف، يعنى ميانه رو که به هيچ طرف، متمايل نباشد، نه به سوى دنياى محض و نه به سوى آخرت محض، نه به سوى چپ و نه به سوى راست. واين مفهوم، بيش تر، از سوره آل عمران مفهوم مى شود که گفت:</span><br /><span>(اى يهوديان واى نصرانيان. ازچه رو ابراهيم را يهودى و نصرانى مى خوانيد با آن که تورات وانجيل پس از او نازل شده است. آيا انديشه نداريد؟ شما درباره چيزهايى که مى دانيد، بحث واحتجاج مى کنيد از چه رو درباره آنچه نمى دانيد هم بحث وبدل مى کنيد. خدا است که همه چ يز را مى داند و شما نمى دانيد.</span><br /><span>ابراهيم يهودى و نصرانى نبود، اما حنيف بود و درميانه يهوديت و نصرانيت متعادل بود. مردى درحال تسليم و بيزار از مشرکان. آن کسى به ابراهيم اولويت دارد که او را درتسليم و رضا و نفى شرک پيروى کند و همين پيامبر ما خاتم انبياء و پيروانش که از يهوديت و نصرانيت و شرک بى شده اند وخداوند سرپرست مؤمنان است.)(آل عمران/65ـ68)</span></p> <p><span>- يهوديت، خدا را از راه دنيا مى جويد و نصرانيت، خدا را با رهبانيت و ترک دنيا مى جويد و درمقابل اين دو مذهب مشرک، فقط دنيا را مى خواهد نه آخرت را که بدان اعتقادى ندارد. اما فرد متعادل وسالم و سليم النفس که خدا را مى شناسد و وعده خدا را صدق مى داند. درمي ان دنيا و آخرت با گامهاى استوار و متعادل سير مى کند و دربرابر خدا تسليم است. واين همان وصيت ابراهيم است که گفت: به اين وصيّت بود که ابراهيم فرزندانش را وصيت کرد و به اين مليت بود که يعقوب فرزندانش را وصيت کرد وگفت: اى فرزندان من خداوند دين خود را براى شم ا برگزيده است. مبادا درحالى بميريد که از خط تسليم و اطاعت فرمان او خارج باشيد:</span><br /><span>(و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنيّ ان اللّه اصطفى لکم الدين فلاتموتنّ الاّ و أنتم مسلمون)</span><br /><span>(ولقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاماً قال سلام فما لبث أن جاء بعجل حنيذ. فلمّا رأى أيديهم لاتصل اليه نکرهم و أوجس منهم خيفة قالوا لاتخف انا ارسلنا الى قوم لوط. وامرأته قائمة فضحکت فبشّرناها باسحاق ومن وراء اسحاق يعقوب. قالت يا ويلتى أألد و أنا ع جوز وهذا بعلى شيخاً إنّ هذا لشيئ عجيب. قالوا أتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه وبرکاته عليکم أهل البيت انّه حميد مجيد. فلمّا ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجادلنا فى قوم لوط. انّ ابراهيم لحليم أوّاه منيب. يا إبراهيم أعرض عن هذا إنّه قد جاء أمر ربّک و انّهم آتيهم عذاب غير مردود) هود/69ـ76</span></p> <p><span>- پس ازمهاجرت ابراهيم و لوط به شام و اردن که قرآن گفت:</span><br /><span>(ونجّيناه و لوطاً الى الأرض الّتى بارکنا فيها للعالمين) انبياء/71</span><br /><span>ما ابراهيم را با لوط نجات داديم وبه سوى سرزمين قدس هجرت داديم، که براى همگان فرخنده ومبارک خواهد شد.</span><br /><span>لوط در اردن درشهر سدوم مستقر شد وابراهيم به شام و فلسطين رفت. لوط مدتها در اردن زندگى کرد، تا آن گاه که مستحق عذاب شدند واز سوى خدا فرمان صادر شد که شهر سدوم و ساير شهرهاى تابعه را زير و رو کنند وهمه ساکنان آن را هلاک سازند.</span><br /><span>فرستادگان الهى مأمور شدند که ابتدا برابراهيم وارد شوند واو را به فرزندش اسحاق پيامبر بشارت دهند و سپس به مأموريت قوم لوط بروند. يک روز قبل، فرستادگان به منزل ابراهيم وارد شدند و پس از سلام و جواب ساده وبى پيرايه نشستند و ابراهيم درپى تهيه غذا شد و طبق مع مول آن زمان که براى ميهمانان گوشت تازه تهيه مى ديدند، ابراهيم گوساله اى را کشت و کباب کرده آورد. اما ميهمانان، دست خود را به سوى غذا دراز نکردند. درآن زمان معمول شرقيان اين بود که اگر نسبت به کسى قصد سوئى داشته باشند، از نمک او پرهيز کنند واگر از روى اتف اق وناشناخته با او هم نمک مى شدند، ديگر انتقام را فراموش مى کردند. روى اين مسئله عرفى واجتماعى، ابراهيم احساس خطر کرد که شايد ميهمانان او دشمنان او باشند، وميهمانان که متوجه بودند گفتند: باکى بر تو نيست. ما فرشتگانيم و درچشم تو مجسم شده ايم. ما وجود مادى شما را نداريم که غذا تناول کنيم.</span><br /><span>ابراهيم پرسيد: براى چه مأموريتى فرود آمده ايد؟</span><br /><span>فرشتگان گفتند: براى هلاک ونابودى قوم لوط آمده ايم وتا در فرصت فعلى تو را بشارت دهيم که پسرى دانا به تو روزى خواهد شد. همسر ابراهيم، ساره، با شنيدن اين سخن با شتاب وارد مجلس شد واز شگفتى بر صورت خود نواخت، با خنده اى بهت آميز وگفت: من صاحب فرزند مى شوم با آن که پيرزال نازايم وشوهر من پيرى فرتوت است؟</span><br /><span>فرشتگان گفتند: از فرمان خدا شگفت آورده اى. با پيرزالى تو وبا پيرى وسالخوردگى شوهرت، شما صاحب فرزند مى شويد که اين فرمان خداست. رحمت خدا و برکات خدا بر شما خاندان نازل باد. که او ستوده وبزرگوار است.</span><br /><span>وچون وحشت ابراهيم فرو نشست ودلش با بشارت فرزندى به نام اسحاق و عمرى طولانى تا آن حد که نوه اش يعقوب را ببيند، آرام گرفت، درباره قوم لوط و شفاعت و بخشش آنان وتأخير عذاب به مجادله پرداخت، چرا که ابراهيم مردى بردبار و غمگسار بود.</span><br /><span>فرشتگان گفتند: ازاين بحث و جدل منصرف شو که فرمان خدا در راه است و عذاب وهلاک آنان قطعى وفرمان خدا را بازگشتى نخواهد بود.</span></p> <p><span>- قرآن مجيد، شرح مجادله را ياد نمى کند. شرح آن در تورات چنين آمده است که ابراهيم به فرشتگان گفت: اگر در سرزمين لوط، صدتن مؤمن باشند، خداى من ?

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها