عمر در شعر فارسی - ذبیح الله خسروی
گر عمر من از شصت فزون شد،شده باشد
ور طالع فرخنده زبون شد،شده باشد
این جان که به تنگ آمده است از قفس تن
روزی اگر از سینه برون شد،شده باشد
پیمانه عمرم اگر از سنگ حوادث
بشکست و بیکباره نگون شد،شده باشد
از تلخی و شیرینی ایام چه حاصل
هر نیک و بدی تا بکنون شد،شده باشد
ما را ازلی و ابدی خلق نکردند
عالم همه گر کن فی شد،شده باشد
غیر از سر تسلیم و رضا چاره نداریم
جز شکر نگوئیم که چون شد،شده باشد
باشد به کف (خسروی) ار گوهر ایمان
دریا بمراد خس دون شد،شده باشد ذبیح الله خسروی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت