خدا در شعر فارسی - رضی الدین آرتیمانی
الهي به مستان ميخانه ات
به عقل آفرينان ديوانه ات
به میخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
ميي ده كه چون ريزيش در سبو
بر آرد سبو از دل آوز هو
از آن مي كه در دل چو منزل كند
بدن را فروزان تر از دل كند
از آن مي كه چون چشمت افتد بر آن
تواني در آن ديد حق را عيان
از آن مي كه گر عكسش افتد به باغ
كند غنچه را گوهر شب چراغ
از آن می که گر عکسش افتد بجان
توانی بجان دید حق را عیان
از آن می که گر شب ببیند بخواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب
ميي صاف ز آلودگي بشر
مبدل به خير اندرو جمله شر
مي معني افروز و صورت گداز
ميي گشته مجنون راز و نياز
ميي از مني و تويي گشته پاك
شود جان ، چكد قطره اي گر به خاك
چشي گر از اين باده كوكو زني
شوي چون از او مست هوهو زني
ميي سر به سر مايه عقل و هوش
ميي بي خم و شيشه در ذوق و جوش
بيا ساقيا مي به گردش درآر
که می خوش بود خاصه در بزم یار
ميي بس فروزانتر از شمع روز
مي و ساقي و بادهٔ و جام سوز
ميي کو مرا وارهاند ز من
ز آئین و کیفیت ما و من
از آن مي حلال است در كيش ما
كه هستي و بال است در پيش ما
از آن مي حرام است برغيرما
كه خارج مقامست در سير ما
ميي را كه باشد در او اين صفت
نباشد به غير از مي معرفت
تو در حلقه مي پرستان در آ
كه چيزي نبيني به غير از خدا
بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی
بشوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی. رضی الدین آرتیمانی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت