شعر زندگی از کیوان شاهبداغی
شب آرامی بود می روم در ایوان
تا بپرسم از خود ، زندگی یعنی چه !؟
مادرم سینی چایی در دست ، گل لبخندی چید ،
هدیه اش داد به من خواهرم ، تکه نانی آورد ، آمد آنجا ،
لب پاشویه نشست ،به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریختو
به لبخندی تزئینش کرد هدیه اش داد به چشمان پذیرای دلم
پدرم دفتر شعری آورد ،تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم :
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ،
آمده ایم قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیندعده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است ، که تو انبوه کنی ،
آنچه نمی باید بردو فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ، تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود تا که این پنجره باز است ،
جهانی با ماست ،آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،در نبیندیم به نور در نبندیم به
آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل ، برگیریم ،رو به این پنجره
با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است سهم من ،
هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست شاید این راز ،
همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ، شعر پدرم بود ، که خواند چای مادر ،
که مرا گرم نمود نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ، قدر این خاطره را ، دریابم
کیوان شاهبداغی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت